• خانه 
  • تماس  
  • ورود 

از تماشاگه آغاز حیات تا به جایی که خدا میداند............

08 اسفند 1394 توسط ندا زادش

به حباب نگران لب یک رود قسم

وبه کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت

غصه هم خواهد رفت

آن چنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند

لحظه ها عریانند

به تن لحظه ی خود جامه ی اندوه مپوشان هرگز

 نظر دهید »

چادرمشکی ها...

08 اسفند 1394 توسط ندا زادش



موقع بیرون رفتن در را که می بستم

چادرم سریع از لای در لیز خورد

اگر یک فیزیک دان بود می گفت : شاید به خاطر دافعه ی بار های هم نام است

اگر یک شیمیدان بود می گفت :حتما مربوط به ساختار مولکولی اش است

اما من میدانم چادر مشکی ها از در خاطره ی خوبی ندارند …

 نظر دهید »

تو را برای خودم آفریدم.....

01 اسفند 1394 توسط ندا زادش





دختربا نازبه خداگفت:
چطور زيبا مي آفريني ام و انتظار داري خود را براي همگان نكنم؟
خدا گفت:زيباي من!تو را فقط براي خودم آفريدم
دخترك،پشت چشمي نازك كرد و گفت:خدا كه بخل نمي ورزد،بگذار آزاد باشم
*خدا چادر را به دخترك هديه داد*
دخترك با بغض گفت:با اين؟اينطور كه محدودترم.اصلا مي خواهي زنداني ام كني؟يعني اسير اين چادر مشكي شوم ؟؟؟؟
خدا قاطع جواب داد:بدون چادر،اسير نگاه هاي آلوده خواهي شد…هر چيز قيمتي را كه در دسترس همه نمي گذارند.تو جواهري
دخترك با غم گفت:آخر…آخر،آنوقت ديگر كسي مرا دوست نخواهد داشت.نه نگاهي به سمت من خواهد آمد و نه كسي به من توجه ميكند
خدا عاشقانه جواب داد:من خريدار توام!
منم كه زود راضي مي شوم و نامم سريع الرضاست.
آدميانند و هزاران نوع سليقه!
هرطور كه بپوشي و بيارايي،باز هم از تو راضي نمي شوند!
اصلا مگر تو فقير نگاه مردمي؟آن نگاه ها مصدومت ميكند
*دخترك آرزويش را به خدا گفته بود و مي خواست چونان فرشته اي محبوب جلوه كند*

 5 نظر

خدایم را دوست دارم.....

01 اسفند 1394 توسط ندا زادش





خدایـــــــــــــم را دوست دارم . . .

همان خدایی که: دغدغه ای برای از دست دادنش ندارم

همان خدایی که مرا در آغوش گرفته و از مسیر گل و لای عبور می دهد.

خدایم را عاشقانه دوست دارم و می پرستم

نه ترسی دارم برای نابودی اش و نه غمگینم در نبود

حضورش او همیشه به من لبخند می زند

و مرا عاشقانه دوست دارد.

آی مردم بشنوید: که من تنها خدا برایم کافی است . . .

 2 نظر

اگر بخواهد....

01 اسفند 1394 توسط ندا زادش

 

در هیاهوی زندگی دریافتم چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت در حالیکه گویی ایستاده بودم !
چه غصه هایی که فقط به سپیدی مویم حاصل شد در حالیکه قصه کودکانه اى بیش نبود !
دریافتم کسی هست که اگر بخواهد میشود و اگر نخواهد نمی شود !
به همین سادگی …

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

آشناترین غریبه.........

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • امام زمان
  • فاطمیه
  • خداااا
  • حجاب
  • احادیث
  • دلنوشته

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس