شکست....
10 اسفند 1394 توسط ندا زادش
لگدی خورد به در..در که نه..دیوار شکست…
خانه لرزید و تمام تن تب دار شکست…
سمت دیوار و در آنقدر هجوم آوردند…
عاقبت پهلوی آن مادر بیمار شکست…
توی آتش نگران بود و به خود می پیچید…
استخوانهای ضعیف تنش انگار شکست…
کاش درهای مدینه وسطش میخ نداشت…
سینه زخمی او با نوک مسمار شکست…
فضه دل خون شد و با بغض صدا زد : ثانی…
پای خود را به تن فاطمه نگذار. شکست…
چه کند با غم نامردیه این شهر .علی…
سینه اش پرشده از غصه تلمبار . شکست…
پیش چشمش چه کتک ها که به زهرا نزدند…
هی کتک خورد و…دل حیدر کرار شکست…